بخوان

دسامبر 2, 2010

آتشی که هرگز روشن نشد

Filed under: دسته‌بندی نشده — talhe @ 8:28 ق.ظ.

آتشی که هرگز روشن نشد

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

بخش اول

گزارش ابن خلدون

 

به نام خدا
ديروز در سايت فيس بوک مطلبي در مورد اسلام ديدم و علاقمند شدم نظرات ديگر کاربران را نيز ببينم. در ميان اين نظرات يک نظر مرا بر آن داشت که اين مطلب را بنويسم. اين شخص در جواب يکي از کاربران که از وي خواسته بود افتخارات قبل از اسلام ايران را نام ببرد گفته بود که اگر از ايران قبل از اسلام علمي نمانده تقصير مسلمانان است که به هنگام فتح ايران کتب ايرانيان را طعمه حريق نمودند و از بين بردند. از آنجايي که تاريخ يکي از علاقمندي هاي من است به همين خاطر اولين پستم را بررسي همين مطلب قرار دادم . آيا آتشي روشن شد که کتابهاي ايرانيان را طعمه خود بسازد؟.

اصل داستان
کساني که اين مطلب را  مطرح نموده اند چند مورد براي اين مدعاي خود آورده اند که در هر پست به بررسي يک مورد از اين موارد مي پردازيم. در اين پست به بررسي مهم ترين دليل اين گروه مي پردازيم.
ابن خلدون يکي از علماي قرن هشتم هجري متولد 732 هجري قمري در دو کتاب “مقدمه” و “العبر” مطلب زير را مي آورد:

ولقد يقال إن هذه العلوم إنما وصلت إلى يونان منهم حين قتل الاسكندر دارا وغلب على مملكة الكينية فاستولى على كتبهم وعلومهم ممالا يأخذه الحصر ولما فتحت أرض فارس ووجدوا فيها كتبا كثيرة كتب سعد ابن أبي وقاص إلى عمر بن الخطاب ليستأذنه في شانها وتنقيلها للمسلمين فكتب إليه عمر أن اطرحوها في الماء فان يكن ما فيها هدى فقد هدانا الله باهدى منه وإن يكن ضلالا فقد كفانا الله فطرحوها في الماء أو في النار وذهبت علوم الفرس فيها عن أن تصل إلينا.و همانا گفته مي شود که اين علوم (علوم عقلي) از ايرانيان به يونان رسيد زماني که اسکندر دارا را کشت و بر مملکت کيانيان پيروز شد بر کتاب ها و دانشهاي آنها که از حد شمارش خارج بود دست يافت. زماني که مسلمانان شهرهاي فارس را فتح کردند و در آن کتابهايي يافتند ، سعد بن ابي و قاص به عمر بن خطاب درباره ي آن کتابها و آوردنشان براي مسلمين نامه نوشت. عمر در پاسخ نوشت که آنها را در آب بريزيد زيرا اگر آن چه در آنها وجود دارد سبب هدايت است پس خداوند ما را با راه نماينده تر از آن هدايت نموده و اگر در آنها گمراهي است خداوند ما را از آنها ايمن داشته است . پس آنها را در آب يا آتش افکندند و علوم ايرانيان از بين رفت و به ما نرسيد.

اصل داستان همين است که آورده ام. اما چرا اين داستان از نظر ما مردود و غير قابل قبول است.

ضعف ابن خلدون در تاريخ مشرق
ابن خلدون جزو آن دسته از مورخين است که ضعف در نوشته هاي تاريخي اش به ويژه تاريخ مشرق مشخص است و اهل فن در اين مورد اشاراتي داشته اند. يکي از بهترين نوشته هايي که در اين مورد نوشته شده است اثر دکتر خالد کبير علال به نام “أخطاء المؤرخ ابن خلدون في كتابه المقدمة” است. وي در اين کتاب درباره ي بعضي از اشتباهات ابن خلدون سخن مي گويد. نویسنده ، بخش دهم کتاب را به اشتباهات تاریخی ابن خلدون اختصاص می دهد که خلاصه ی اش اینچنین است:

احتمال اشتباه براي هر انسان وجود دارد اما گاهي اوقات بعضي از انسانها اشتباهاتشان کم و گروهي ديگر اشتباهاتشان بسيار است.کم بودن اشتباهات يک شخص در کار علمي اش نشان از آن دارد که وي در تحقيق خود تلاش و توجه بسيار نموده و به يک شيوه صحيح علمي پايبند بوده است و در مقابل کسي که در کارهاي علمي اش اشتباهاتش بسيار باشد نشان دهنده آن است که وي دقيقا برخلاف شخص اول عمل نموده است. با توجه به مطالب گفته شده ابن خلدون در تاريخ نويسي اش از کدام گروه است؟
پس از بررسي بعضي از روايات ابن خلدون و خواندن انتقاداتي که بعضي از اهل علم از وي نموده اند براي من مشخص شد که ابن خلدون در بسياري از مطالبي که در کتاب مقدمه و تاريخش نوشته است جزو گروه دوم است و در اين مورد عده اي از شواهد تاريخي را نقل مي کنم که اين را به روشني نشان مي دهد. اما قبل از آن در اينجا اشاره مي کنم که بعضي از اهل علم از ابن خلدون در تاريخ نويسي اش انتقاد نموده اند. ابن حجر در مورد وي مي گويد که او ” به اخبار به روشني آگاه نبوده است مخصوصا به اخبار مشرق و اين مسئله براي کسي که به سخنش نظر انداخته است روشن است”. ( ابن حجر : إنباه الغمر بأبناء العمر ، ج1 ص: 232 .).

سپس يازده مورد از اين اشتباهات را مي آورد که من چند مورد آن را مختصرا نقل مي کنم:

مورد اول: وي به هنگام سخن گفتن از شهادت عثمان و بيعت مردم با علي ، طلحه و زبير را از واليان گماشته شده توسط عثمان مي داند ( المقدمة ، ص: 163 .) در حالي که اين دو در هنگام شهادت عثمان در مدينه بودند.جالب اينجاست که خود وي شش صفحه بعد در همين کتاب اين سخنش را نقض مي کند.(المقدمة ، ص: 169)
مورد چهارم: در مورد نامه اي است که يکي از خلفاي بني عباس فرستاده است. در دو جاي کتابش اين خليفه را معتضد معرفي مي کند (العبر ، ج 3 ص: 449، 450) و دو صفحه بعد وي را مکتفي مي داند.(همان ج 3 ص: 452، 453).
مورد هفتم : وي زمان زندگي ابو علي سينا را همزمان با وزارت نظام الملک مي داند و نظام الملک را نيز از وزراي بني بويه مي داند. (المقدمة ، ص: 442). در حالي که ابو علي سينا در هنگامي که نظام الملک فقط بيست سال داشته از دنيا مي رود و نظام الملک نيز وزير دولت سلجوقي بوده و اصلا ربطي به بني بويه نداشته است.(الذهبي: السير ، ج 19 ص: 94).
در انتهاي اين بخش دکتر علال دفاع يکي از پژوهشگران به نام محمد فاروق النبهان را از ابن خلدون نقل مي کند. محمد النهبان در مورد سخن بعضي از مورخين مسلمان مانند ابن حجر که از ابن خلدون انتقاد نموده اند مي گويد : ابن خلدون به اين مسئله ( کم اطلاعي اش از تاريخ مشرق) اعتراف نموده است چون وي نمي خواسته تاريخ مشرق را بنويسد بلکه وي بر آن بوده است که اخبار مغرب و دولتها و قبايلش را بنويسد.( الفكر الخلدوني ، ص: 92).

با توجه به مطالبي که آمد اگر ابن خلدون در تاريخ نويسي دقتش کم بوده و نسبت به تاريخ مشرق که ايران را نيز شامل مي شود ضعف داشته است دور از انتظار نيست که وي دو واقعه جدا از هم را به هم آميخته است. واقعه اول فتح مصر و واقعه دوم فتح ايران. از آنجايي که يک قرن و نيم قبل از وي داستاني ساختگي با عنوان آتش زده شدن کتب اسکندريه توسط مسلمانان در بعضي از کتب نقل شده بود مي توان اين احتمال را مطرح کرد که ابن خلدون با به هم آميختن واقعه ي فتح ايران و اين داستان مطلب مورد نظر را نوشته است. زماني اين احتمال تقويت مي شود که بدانيم قبل از وي هيچ کس مطلبي بدين شکل نقل ننموده است و وي اولين نفر است که اين مطلب را نقل نموده است.

ابن خلدون نخستين نقل کننده ي مطلب مذکور
تاريخ اسلام يکي از پربارترين تاريخ هاي جهان است. نويسندگان اسلامي در طول تاريخ تلاش بسياري براي ثبت وقايع نموده اند و شايد کمتر اتفاق مهمي در اين ادوار از ديدشان پنهان مانده باشد. با اين حال ابن خلدون مطلبي نقل مي کند که هيچ يک از گذشتگانش اشاره اي به آن نداشته اند. و اين در حالي است که بعضي از مورخين مانند طبري براي آنکه نقل هاي تاريخي محفوظ بماند از افرادي که مشهور به دروغگوئي بوده اند نيز مطلب نقل نموده تا حتي اين نقل ها از بين نرود اما اثري از مطلب مذکور را نمي توان در اين کتب يافت. يکي از مهم ترين دلايل براي مردود دانستن مطلب مورد نظر همين است که ابن خلدون که پس از ده ها و شايد صدها مورخ ديگر پا به اين عرصه گذاشته است مطلبي نقل مي کند که هيچ يک از گذشتگانش ولو به صورت مختصر يا غير مستقيم به آن اشاره اي نداشته اند. مورخاني که دقت نظرشان به حدي بوده که تک تک نامه هاي رد و بدل شده بين سعد بن ابي وقاص و عمر بن خطاب را نقل نموده اند اما از نامه اي که کوچکترين اشاره اي به اين مطلب داشته باشد ذکري نياورده اند.

نامه هاي رد و بدل شده ميان سعد بن ابي وقاص و عمر بن خطاب

واقعه نقل شده توسط ابن خلدون به فتوحات اسلامي در ايران که به فرماندهي سعد بن ابي وقاص بوده اشاره دارد. فتح ايران چندين مرحله مختلف داشته است و مهم ترين قسمت اين فتوحات توسط خالد بن وليد و سعد بن ابي وقاص انجام گرفته است. مطلبي که ابن خلدون نقل مي کند به فتوحات سعد بن ابي وقاص مربوط مي شود. ابتدا بايد زمان فرماندهي سعد را بيابيم تا بتوانيم به شکلي دقيق تر به مسئله نگاه بيندازيم. آنچه که کتب تاريخ نقل نموده اند اين است که سعد بن ابي وقاص از محرم سال چهاردهم هجري به عنوان فرمانده انتخاب شد و تا پايان همين سال يعني تا فتح مدائن عنوان فرماندهي لشکر مسلمين را بر عهده داشت . آنچه که کتب تاريخي درباره ي اين دوره زماني نقل کرده اند بسيار مفصل است و ما را در اين نوشته بسيار ياري مي کند. طبري در اين زمينه مفصل تر از گذشتگانش سخن مي گويد و در واقع همه ي آنچه که گذشتگانش گفته اند را همه يک جا جمع نموده است. خلاصه ي آنچه که طبري در اين زمينه نوشته اينچنين است:
در محرم سال 14 هجري و در مرحله ي سوم از فتوحات عراق سعد بن ابي وقاص به عنوان فرمانده مسلمانان براي جنگ قادسيه انتخاب شد. از روز انتخاب وي به عنوان فرمانده تا روز شروع جنگ قادسيه عمر هشت نامه براي سعد مي فرستد و سعد نيز پنج نامه.پس از فتح نيز پنج نامه از سوي سعد و چهار نامه از سوي عمر بن خطاب فرستاده مي شود. در هيچ يک از اين نامه ها سخني از کتاب و سوزانده شدن کتب نيست. پس از طبري مورخین بسیاری در اين زمينه نوشته اند اما هيچ يک اینچنین نامه ای نقل ننموده است.

تضعيف روايت توسط خود ابن خلدون
يکي از مسائلي که به هنگام خواندن تاريخ بايد در نظر بگيريم شيوه گفتار نويسنده است. گاهي اوقات نحوه ی نوشته ي يک نويسنده اطلاعاتي دقیق تر در مورد مطلب به ما مي دهد. نويسندگان مسلمان براي نقل روایات از شيوه اي خاص استفاده مي کنند بدين صورت که اگر نويسنده در ابتداي روايت از الفاظي مانند فلاني گفت ، يا فلاني به ما خبر داد و يا امثال اين الفاظ استفاده نمود پس احتمال صحت روايت وجود دارد اما اگر از الفاظي مانند : ذکر شده يا روايت مي شود يا گفته مي شود و امثال اينها استفاده کرد نشان از آن دارد که خود نويسنده اطمینان کامل در مورد صحت مطلب ندارد . حافظ عراقي در همين مورد در شرحش بر مقدمه ابن صلاح مي گويد :

( وإنْ وردَ مُمَرَّضاً )، أي: أُتِي به بصيغةِ التمريضِ ، كقولِهِ : ويُذْكَرُ ، ويُرْوَى ، ويُقَاْلُ ، ونُقِلَ ، ورُوِيَ ، ونحوِها . فلا تحكمنَّ بصحتِهِ .
(شرح التبصرة والتذكرة للحافظ العراقي ص 45)
( و اگر ممرض بيايد ) يعني با صيغه تمريض بيايد مانند : و ذکر ميشود ، و روايت مي شود ، و گفته مي شود ، و نقل مي شود ، و روايت شده و مانند آن بيايد پس به صحت آن حکم کرده نمي شود.

اگر ما به ابتداي مطلب ابن خلدون نگاهي بيندازيم در مي يابيم که ابن خلدون مطلبش را اينچنين آغاز مي کند: “ولقد يقال”
يعني “و همانا گفته مي شود”
پس طبق آنچه که گذشت اين دليل ديگري بر ضعف اين روايت است.

ديگر اشکالات موجود در متن
جز موارد قبل اشکالات ديگري نيز در متن اين مطلب وجود دارد.
ابتداي متن اينچنين آغاز مي شود:

و همانا گفته مي شود که اين علوم (علوم عقلي) از ايرانيان به يونان رسيد زماني که اسکندر دارا را کشت و بر مملکت کيانيان پيروز شد بر کتاب ها و دانشهاي آنها که از حد شمارش خارج بود دست يافت.

نقل اين سخن خود ردي است بر آن.پر واضح است که فلسفه و منطق سالها قبل از آنکه اسکندر به دنيا بيايد در ميان يونانيان رايج بوده و در آن زمان ايرانيان را از اين علوم بهره اي نبوده است چون نه اسمي از فيلسوفي ايراني در آن دوران به ميان آمده و نه کتابي در اين علوم نوشته شده که نويسنده اش ايراني باشد
نکته ی ديگر اين است که در متن آمده “کتب ايرانيان از حد شمارش خارج بود.”
اگر نگاهي به تواريخ بيندازيم خلاف اين را مي بينيم. هرودوت ، کتزياس ، گزنفون و … از هم عصران هخامنشيان بوده اند و در مورد ايرانيان مطالب بسيار نقل نموده اند اما در کتب هيچ يک از اين نويسندگان اثري نمي بينيم که در آن اشاره اي به کتاب در ميان ايرانيان کرده باشند بلکه جامعه اي که نوشته هاي اين افراد به تصوير مي کشد جامعه اي است که به جنگ بيش از تعليم اهميت مي دهد و جاي تعجب ندارد که همه ي پزشکاني که تاريخ در اين دوره اسامي شان را ثبت کرده غير ايراني بوده اند.رامسس مصري پزشک کوروش و داريوش ، دموکدس يوناني پزشک داريوش اول ، آپولونیدس یونانی پزشک اردشير اول ، کتزياس یونانی پزشک اردشير دوم. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
بخش بعدي متن درباره مسلمانان است:

زماني که مسلمانان شهرهاي فارس را فتح کردند و در آن کتابهايي يافتند ، سعد بن ابي و قاص به عمر بن خطاب درباره ي آن کتابها و آوردنشان براي مسلمين نامه نوشت.

اين قسمت از نوشته درباره ي وجود کتب در ايران باستان سخن مي گويد و ملي گرايان کنوني همين کتب را ميراث ايران باستان مي دانند و مي گويند توسط مسلمين به آتش کشيده شده است. اما جستجو در کتب تاريخ به ما مي گويد که در دوره ي ساسانيان تنها يک مدرسه در ايران وجود داشته است. اين مدرسه آنچنانکه در تاريخ آمده به اين دليل ساخته شده که پادشاه ايران مي خواسته شهر جندي شاپور را مانند شهرهاي رومي بنا کند به همين دليل مانند شهرهاي رومي براي آن مدرسه اي نيز قرار داده تا از هر لحاظ مانند شهرهاي رومي باشد. گردانندگان اين مدرسه نيز از مسيحيان بوده اند و بسياري از آنان نيز رومي بوده اند. حق تحصيل نيز از آن يک عده خاص بوده و اکثريت جامعه از حق تحصيل برخوردار نبوده اند. با اين وضعيتي که بر جامعه حاکم بوده نمي توان انتظار داشت که اين جامعه بتواند ميراث عظيم علميي از خود به جا بگذارد چون اکثريت آن جامعه را بيسوادان تشکيل داده بوده اند. از سوي ديگر ، اگر هم ميراثي به جا مانده باشد حاصل کار غير ايرانيان بوده است زيرا آنها بوده اند که مدرسه را اداره مي کرده اند نه ايرانيان. شايد به همين خاطر باشد که در دوره ي ساسانيان نيز مانند دوره هاي قبل پزشکان پادشاهان غير ايراني بوده اند و پزشک ايراني در ميان پزشکان يافت نمي شود جز برزويه . در هر صورت اين مدرسه تنها مدرسه موجود در ايران بوده و تاريخ جز اين مدرسه را نام نبرده و هيچ شکي نيست که در اين مدرسه تعدادي از کتب از زبان هاي ديگر به فارسي ترجمه شده بود و تدريس مي شد و تعدادي کتب ديگر نيز نوشته شد. ولي اين کتب توسط مسلمين نابود نشدند بلکه بعدها به عربي ترجمه شدند چنانکه ابن نديم در الفهرست اشاره مي کند:

وقد كانت الفرس نقلت في القديم شيئا من كتب المنطق والطب إلى اللغة الفارسية فنقل ذلك إلى العربي عبد الله بن المقفع وغيره (الفهرست لابن ندیم ص 337).
و ايرانيان درقديم چيزهايي از کتب منطق و پزشکي را به فارسي ترجمه کرده بودند و عبدالله بن مقفع و ديگران آنها را به عربي ترجمه کردند.

ادامه ي مطلب جواب عمر بن خطاب به نامه سعد بن ابي وقاص مي باشد:

عمر در پاسخ نوشت که آنها را در آب بريزيد زيرا اگر آن چه در آنها وجود دارد سبب هدايت است پس خداوند ما را با راه نماينده تر از آن هدايت نموده و اگر در آنها گمراهي است خداوند ما را از آنها ايمن داشته است . پس آنها را در آب يا آتش افکندند و علوم ايرانيان از بين رفت و به ما نرسيد.

اين شيوه رفتار که از عمر در اين قسمت از متن بيان شده مخالف با سيره عمر است به چند دليل:
نخست آنکه عمر به اسلام پايبند بود و نيک مي دانست که اسلام با علم هيچ مخالفتي ندارد بلکه به آن دعوت مي دهد. و اين مسئله در آيات متعددي در قرآن بيان شده است. براي نمونه خداوند در آيه 9 سوره زمر بيان مي دارد : آيا کساني که آگاهي دارند با نا آگاهان برابرند؟.
دوم آنکه عمر بن خطاب به علم و جايگاه آن آگاه بوده بلکه حتي در مورد پزشکان مي گويد که اگر يک نفر براي علاج شخصي ديگر اقدام کند و از طب آگاه نباشد مسئول است. (مراجعه شود به کتاب مختصر في الطب بخش ما جاء في امرأة يموت ولدها في بطنها ويكون الجرح في موضع العورة فتحتاج إلى علاج الطبيب)  و خود وي بارها به حارث بن کلده پزشک مشهور عرب مراجعه مي کرده و از وي درباره ي داروي بعضي از امراض سوال مي نموده است. (مراجعه شود به کتاب مختصر في الطب صص 5 ، 12 ، 17 ، 26 ، 36).

نتيجه
بر اساس دلايل بالا احتمال وقوع اينچنين حادثه اي بسيار بعيد است. نخست آنکه ابن خلدون در تاريخ مشرق ضعف دارد دوم آنکه وي مطلب را با صیغه تمریض می آورد که نشان از عدم اطمینان ابن خلدون بر صحت روایت دارد سوم آنکه وي پس از قرنها نخستين نقل کننده مطلب مذکور است چهارم آنکه اين واقعه با تاريخ نقل شده از آن دوران مخالفت آشکار دارد.
در مقاله بعد درباره دليل دوم مدعیان کتاب سوزان توسط مسلمین که ابوريحان آن را نقل نموده است سخن خواهم گفت.
این مطلب به روز شده است.

وب‌نوشت روی WordPress.com.